شهری که دوستش دارم : بیشک مهرداد اسکویی از شناخته شده ترین مستند سازان ایران است. وی فیلمسازی را در کانون فیلم شهر انزلی شروع کرد. در روزهای خدمت مقدس سربازی به انجمن سینمای جوان نجف آباد ( شهری که دوستش دارم ) پیوست و فیلسازیاش را درآن انجمن ادامه داد و با ساخت فیلم( […]
شهری که دوستش دارم : بیشک مهرداد اسکویی از شناخته شده ترین مستند سازان ایران است. وی فیلمسازی را در کانون فیلم شهر انزلی شروع کرد. در روزهای خدمت مقدس سربازی به انجمن سینمای جوان نجف آباد ( شهری که دوستش دارم ) پیوست و فیلسازیاش را درآن انجمن ادامه داد و با ساخت فیلم( در تاریخ او) که با حمایت انجمن جوان نجف آباد ساخته شده بود. توانست قدم مهمی در عرصه هنری بردارد و خود را به عنوان استعداد فیلمسازی مطرح کند.
در صحبتهایش علاقه به این شهرستان ( شهری که دوستش دارم ) و دوستیهای آن زمان موج میزند. و هنوز در گوشه ذهنش این خاطرات جا خوش کردهاند. با او درباره روزهای حضورش در نجف آباد و خاطرات انجمن در آن روزها به گفت وگو نشستیم و ایشان با صبری مثال زدنی به سوالات ما جواب دادند.
من فعالیت سینماییام را با کانون فیلم بندر انزلی، پس از بازیگری تئاتر آغاز کردم. در آنجا کانون فیلمی تشکیل شد. که فیلم های کارگردانان بزرگ سینمای ایران همچون (عیاری، کیارستمی و امیر نادری) را نمایش میدادند. و من عضو آن کانون شدم و اولین فیلم کوتاه هشت میلیمتری خودم را درهفده سالگی به نام (تولدی دیگر ) در کانون فیلم بندر انزلی با بودجه خودم و با فروش بخش عمده ای از کتابهایم، ساختم.
بعد از آن فیلم، به خدمت سربازی در آمدم، آموزشی در شوشتر بودم و بعد از دوران آموزشی تقسیم شدیم. و به پادگان نجف اشرف نجف آباد( شهری که دوستش دارم ) برای ادامه خدمت منتقل شدم. خاطرات بسیاری از آن خیابان طولانی نزدیک پادگان که چسبیده به کوه بود هنوز در ذهنم است. هر وقت مرخصی میگرفتم پیاده در آن خیابان قدم میزدم و بسیار به ایدهها، طرحها، فیلمنامه، کارگردانی و آینده ام فکر میکردم.
اما پیوستن من به انجمن نجف آباد ( شهری که دوستش دارم ) از طریق دوست هم خدمتی ام انجام شد. دوستم که از اقوام سعید پور اسماعیلی بود مرا به انجمن و آقای عبداللهی عزیز که رئیس انجمن بودند. معرفی کرد. من آن زمان دو فیلمنامه نوشته بودم. که یکی از آنها ( در تاریخ او ) بود و به صورت نمادین و شرح حال زندگی خودم بود و مانند فیلم اول، داستانی بود.
سپس فیلمنامه در تاریخ او را با حمایت انجمن، فیلمبرداری علی محمد قاسمی و همچنین کمک آن دوستم که مرا به انجمن معرفی کرده بود ساختم. در اینجا باید بگویم علی محمد قاسمی بسیار به من کمک کرد. و حتی به جرات می توانم بگویم بخش هایی از سینما را من از علی محمد قاسمی، مهدی عبداللهی، حمید امانی ( مصاحبه به عبدالحمید امانی) و سعید پور اسماعیلی (بیوگرافی سعید پوراسماعیلی) یاد گرفتم. به هر حال من خیلی کتاب خوانده بودم و ایده های زیادی در ذهن داشتم ولی به لحاظ تکنیکی آنقدر به سینما آگاهی نداشتم و خصوصا در فیلمبرداری و کارگردانی خیلی چیزها را از علی محمد قاسمی یاد گرفتم و در تدوین و صداگذاری نیز از کارهای حمید امانی بسیار تاثیر گرفتم.
زمانی که در خرمشهر بودم، آقای عبداللهی تلگراف زد که فیلم به مرحله ظهور رسیده و از آلمان برگشته است و برای تدوین آماده شده است. مرخصی گرفتم و به نجف آباد آمدم و روی فیلم که تدوین و صدا گذاری شده بود. با حمید امانی، مهدی عبداللهی و دوستان انجمن کار کردیم. حتی بخاطر دارم یک شب که کار تدوین طولانی شد مجبور شدم در انجمن بخوابم. آقای عبداللهی اصرار داشت که به خانه شان بروم ولی خودم اصرار کردم که بمانم. ولی از او خواستم که برایم فیلمی بگذارد. فیلمی که من در آن شب خاطره انگیز دیدم و برایم بسیار پر خاطره شد،(دیوانه از قفس پرید ) از ( میلوش فورمن) بود. از آنجا که هوا سرد بود وخوابم نمیبرد، سه مرتبه آن فیلم را دیدم و تبدیل به یکی از فیلمهای مورد علاقه ام شد.
با اتمام تدوین به خرمشهر بازگشتم دوباره پس از مدتی آقای عبداللهی تلگراف زد که فیلمت برای جشنواره سینما جوان تهران که جشنواره ای ملی بود انتخاب شده است. و در نهایت آن فیلم در آن جشنواره جایزه بیشترین قدرت تخیل وخلاقیت، بهترین فیلمبرداری، بهترین صدابرداری و بهترین فیلم را کسب کرد. این اتفاق بزرگی برای من بود که با اولین فیلم جدی کوتاه داستانی ام توانسته بودم به همچین سرانجام خوبی برسم و مسیر مرا برای ورود به فیلمسازی هموار کرد.
و به همین خاطر در ایام خدمت روزی ۱۰ ساعت به مطالعه پرداختم. و در نهایت رتبه ام در کنکور چهار شد و توانستم. دانشگاه قبول شده و در رشته ی کارگردانی مشغول به تحصیل شوم.
البته چند سال بعد برای فیلم پایان نامه ام که شانزده میلیمتری بود. وسایل را از انجمن سینمای جوان گرفتم و به نجف آباد آمدم. و با فیلمبرداری علی محمد قاسمی و دستیاری سعید تارازی، علیرضلا بختیان، غلامرضا حیدری و همراهی سعید پوراسماعیلی که در آن زمان رئیس انجمن نجف آباد بود. فیلم مرز را که فیلمی ده دقیقه ای بود بسازیم.
چیزی که وجود داشت این بود که من اصلا حس غریبه بودن در آن جمع را نداشتم. و تمام بچه ها مرا صمیمانه در جمع خودشان پذیرفته بودند. و درسهای زیادی به من یاد دادند.
خیلی اوقات که به من می گویند تو سینما جوانی هستی، باید بگویم من دوره ای در سینمای جوان ندیدم. ولی کلا فیلمسازی را در انجمن سینمای جوان نجف آباد یاد گرفتم. و همچنین آموختم که چطور میشود متفاوت به فیلم و سینما نگاه کرد. و حال که در انجمن سینمای جوان تهران و برخی مراکز که تدریس میکنم. یا در جشنواره های سینمای جوان داوری میکنم. این ها بخاطر لطفیست که مهدی عبداللهی و مجموعه انجمن سینمای جوان نجف آباد به من داشتند. و من همیشه از آن تاریخ، انجمن سینمای نجف آباد مدیونم و به نوعی دینم را به انجمن سینمای جوان ادا میکنم.
از طرفی دیگر باید بگویم در دو فیلمی که در نجف آباد ساختم. باید از علی محمد قاسمی و پدر و مادرش و همچنین خانواده نازنینش یاد کنم. که خیلی به من کمک کردند و مرا در جمع خودشان صمیمانه پذیرفته بودند. و من عاشق خانه آنها شده بودم. علی محمد پدر و مادر مهربانی داشت و شبهای سرد نجف آباد در کنار کرسی خانه شان و جمع صمیمانه آنها برایم گرم و آرامش بخش میشد. و طعم غذاهایی که مادر علی محمد برایمان می پخت هنوز به یاد دارم.
من فکر میکنم ما الآن در زمینه فیلمسازی فیلم کوتاه و مستند از سینمای فیلم بلند شرایط بهتری داریم و هم فیلمسازان مستقل و هم فیلمسازانی که با انجمن و یا مرکز سینمای گسترش مستند و تجربی کار میکنند، مجموعه این فیلمسازان، به غیر از بعضی از فیلمسازانی که در حال یادگیری و کسب تجربه هستند، دیگر فیلمسازان کارشان خوب است و فعالیت های خوبی در زمینه فیلمسازی انجام میدهند.
افزون بر این من معتقدم که این فیلمسازان جوان و با استعداد، پیشنهادهایی به آینده سینمای ایران هستند و در حال حاضر که در سینمای ما شرایطی مهیا شده که سینمای متفاوت به حاشیه کشیده شود و سینمای پیشرو و سینمایی که ما به آن در دنیا شناخته شده ایم، به گوشه رینگ کشیده شود و بعد از مدتی محو شود و از بین برود، من فکر میکنم کسانی که چراغ این سینما را روشن نگه خواهند داشت، یعنی سینمایی به مثابه هنر و جایی برای تفکر، همین فیلمسازان کوتاه داستانی، مستند و انیمیشن هستند که تلاش میکنند چراغ آن سینما را روشن نگه دارند.
همیشه جشنواره ها ویترین شناسایی فیلمسازان بوده است. و ما در جشنوارهها فیلمسازان را کشف میکنیم. و بعد به این فیلمسازان امکانات و بودجه داده میشود. برای اینکه بتوانند نگاه و تجربه شان را ادامه دهند. و در آن فضا کار کنند. برای من حضور در جشنوارههای ملی و جهانی سبب شد. که در حیطه فیلمسازی شناخته شوم. و جشنوارهها، من را به سینما معرفی کردند. و در ایران جوایز بسیاری در فیلمسازی و عکاسی در جشنوارهها گرفتم. و توانستم با همین جشنوارهها خودم را به سینما معرفی کنم.
بعد باید پیشتیبانی هایی صورت بگیرد که سرمایه در اختیار فیلمساز قرار دهند. تا بتواند فیلمش را بسازد. شرایط من نیز به همین گونه پیش رفت و بعد از دیده شدن در جشنوارهها، فیلمسازی در انجمن سینمای جوان و همچنین ساخت دو فیلم در مرکز سینمای مستند و تجربی، شرایطم به گونه ای پیش رفت که توانستم به عنوان فیلمساز و تهیه کننده مستقل کار کنم و فیلمهای خودم را بسازم. و بعد از آن در جشنوارههای مختلف جهانی نیز، بخصوص در زمینه مستند از من پشتیبانی و حمایت شد.
و فرصتهایی را در اختیار من قرار دادند. و من توانستم به عنوان فیلمسازی مستقل روی پای خود بمانم. و به مسیرم ادامه دهم و فیلمهای دلخواهم را با موضوعاتی که دغدغه من است بسازم. الآن نیز هر دو، سه سال یکبار، فیلمی می سازم که آن فیلم به عنوان نماینده ای از ایران در مجامع ملی و بین المللی حضور پیدا میکند .
در سال ۱۳۶۹ که در دانشکده سینما و تئاتر مشغول به تحصیل بودم، در همان اوایل سال تحصیلی ، از انجمن سینما جوان تماس گرفتند و گفتند که آقای جعفر صانعی مقدم رئیس انجمن سینمای جوان و آقای وحید توفانی مسول امور بین الملل فیلمت را دیدهاند و از آن فیلم بسیار تعریف کردند و گفتند فیلمت برای جشنواره یونیکا در سوییس انتخاب شده و من به عنوان اولین فیلمساز زیر ۲۵ سال در ایران با آقای صانعی مقدم و توفانی به جشنواره یونیکا در سوییس رفتیم و در آنجا مدال یونیکا به من تعلق گرفت.
من کلا فیلمساز داستانی بودم. و همانطور که گفتم فیلم های اولم داستانی بود. ولی وقتی که به جشنواره ی یونیکا در سوئیس رفتم. فیلمهای کوتاهی از فیلمسازان جوانی دیدم. که در تصورم نمیگنجید بود و توجهم در آن جشنواره به این موضوع جلب شد. که فیلمسازان جوانش چقدر فیلمهای خوب و تکان دهنده میسازند. که علاوه بر تاثیر بر مردم، مقولات جامعه شناسی و انسان شناسی را میفهمند. و ایده هایشان را نیز با تکنیکهای خوب ترکیب میکنند. و فیلمهای خوبی میسازند.
که به هر دانشجو، دانشکده یک دوربین یاشیکا سوپر دو هزار با قیمت مناسب میفروخت. و من آن دوربین را خریدم و هنوز هم آن را دارم. سپس با آن دوربین عکاسی کردم. و سفرهای عکاسی بسیاری انجام دادم. و در بین مردم رفتم و همین سفرهای عکاسی که بسیار هم زیاد بود. و هزاران فریم از جای جای ایران میشد. باعث شد که به مردم نزدیک شوم، سپس به “ژان روش” فیلمساز مستند ساز فرانسوی علاقه مند شدم. و فیلمهای مستند ایرانی را دنبال کردم. و آنجا بود که تصمیم گرفتم. به عنوان یک فیلمساز مستند با رویکردهای مردم شناسی کارم را شروع کنم.
سپس دو، سه فیلم مستند تجربه کردم. ولی اولین فیلم مستند جدی ام که مرا به عنوان مستند ساز به سینمای مستند معرفی کرد. و سعی کردم بعد از آن فقط فیلم مستند بسازم، فیلم(خانه ی مادری ام مرداب) بود. که در سال ۷۸ آن را ساختم. و آن فیلم مرا به عنوان یک مستند ساز و عکاس حرفهای به دنیای هنر معرفی کرد .
از سال ۸۹ نیز به عنوان پژوهشگر عکاسی و کارت پستالهای تاریخی کارم را شروع کردم و همه اینها در مجموع مرا بعنوان آدمی که در عرصه تاریخ تصویری و مستند سازی و عکاسی پرتره و مستند فعالیت میکنم، به سینما شناساند.
من فکر می کنم با آمدن سعید پور اسماعیلی اتفاق بزرگی در شیوه آموزش سینمای جوان نه تنها در مرکز، بلکه در شهرهای دیگر نیز افتاد. البته باید بگویم من به عنوان معلم ثابت انجمن نیستم که دورهها را درس بدهم و فقط در بعضی از کارگاهها یا کارگاههای اصلی جشنوارههای سینمای جوان با آنها همکاری و همراهی میکنم و اگر شیوهای که سعید پوراسماعیلی و مجموعه همکاران شان در آموزش و شیوههایی که آرش رصافی و مجوعه همکارانشان در بخش تولید انجمن سینمای جوانان برنامهریزی میکنند و برنامههای این عزیزان از طرف معاونت سینمایی و سیاست گزاران سینمایی پشتیبانی کامل شود فکر میکنم اتفاقات بسیار مهمی در زمینه فیلم کوتاه، مستند و انیمیشن ایران در آینده رخ خواهد داد.
متاسفانه خیر .
سالهاست که با رفتن آقای عبداللهی ( مصاحبه با مهدی عبدالهی) و سپس سعید پور اسماعیلی ( مصاحبه با سعید پور اسماعیلی) و همه ی دوستانم مثل علی محمد قاسمی ( مصاحبه با علی محمد قاسمی )، سعید تارازی، مسعود امینی ( مصاحبه یا مسعود امینی )، مهدی جعفری و غلامرضا حیدری که همگی به تهران مهاجرت کردهاند و من فکر میکنم مهاجرت این دوستان به تهران و تغییر مسیر دادن آقای عبداللهی، سینمای جوان نجف آباد غریب و تنها ماند و پشتیبانی لازم از این انجمن صورت نگرفت و سینمای جوان نجف آباد تنها در تاریخ به عنوان یک دوره طلایی در تاریخ انجمن سینمای جوان نام و اسم و حرکتش جاودانه ماند ولی بعد از آن هیچ صدایی و حرکتی از انجمن سینمای جوان نجف آباد نشنیدم.
آن جادهای که از دل پادگان مرا به دل جایی که رویاهایم به نتیجه میرساند را هنوز در خاطر دارم و در ذهنم به نوعی بایگانی شده است. یک پادگان در دل کوه که زمستانش سرد و تابستانش بسیار گرم بود و از آن جاده که جاده مهم زندگی من بود که در آن خیلی از اتفاقات مهم زندگیام در ذهن من اتفاق میافتاد و همیشه پیاده آن مسیر طولانی را طی میکردم و آن جاده برای من جاده وصل یک دوران سخت به دنیایی سرشار از آرامش، امید و خوشبختی بود و جایی بود که رویاهایم در آن جاده شکل میگرفت. انجمن سینمای جوانان نجف آباد در آن دوران برایم، مثل تکه ای از بهشت بود و هنوز در یاد و ذهنم به عنوان جایی است که بسیار دوستش دارم.
البته در این چند سال، بسیار برایم پیش آمد، که من به سینمای جوانان نجف آباد بیایم و آنجا را ببینم، ولی حقیقتش خیلی دوست نداشتم که بیایم، بدلیل اینکه دلم میخواهد آن خاطره همانطور که در ذهنم بوده ثابت و شیرین باقی بماند، مثل دوست داشتن های بچگی که بسیار شیرین و خاطره انگیز است که با یادش لبخندی بر چهره ات مینشیند و دلت شاد میشود.
من واقعا جملهای را در زندگی ام سرمشق قرار دادهام که از ادیسون است. میگوید یک درصد نبوغ و ۹۹ درصد عرق ریختن است. معتقدم که ما باید به توانایی هایمان ایمان و باور داشته باشیم سپس بسیار کار کنیم. همچنین در کنار تلاش و کار مطالعه منظمی داشته باشیم و تجربیات بسیاری کسب کنیم. و من احساس میکنم که جایگاه شایسته هنر و فرهنگ برای هر چهره جوانی که میخواهد در آینده به عنوان فیلمساز فیلم کوتاه، مستند، داستانی و انیمیشن فعالیت کند.، فقط این است که هر روزش دارای برنامه باشد. و در آن روز چیزهای تازهای برای یاد گرفتن بدست آورد. و کارهایی برای رسیدن به رویاهایش و جایگاهش در فیلمسازی انجام دهد و مغرور نشود.
که باید شما شرایط دلخواه خود را پیش بیاورید و برای کاری که دوست دارید. به آن برسید حرکت کنید. و این کار صد در صد هزینه خواهد داشت. و نیاز به ریسک است. من خیلی وقت ها در زندگی ام و در خیلی جاها موقعیت هایی برایم پیش آمده اما همیشه برای رسیدن به هدفم بسیار جنگیده ام. و هزینه های بسیاری داده ام. مثلا همین چند وقت پیش به من پیشنهاد ۳ میلیاردی برای ساخت یک فیلم سینمایی داستانی دادند. البته ایده اش هم بد نبود تازه گفتند. که حاضریم سرمایه را نیز افزایش دهیم. ولی من قبول نکردم برای اینکه از سینمای مستند و ایده های خودم و شرایطی که در آن کار میکنم. سیر نشدم و میخواهم این مسیر را ادامه دهم. و ترجیح میدهم. حتی اگر پول زیادی نداشته باشد.
که انسان باید روز به روز برای رسیدن به هدفش قدم بردارد. خیلی اوقات شما پس از اینکه مدتی کار کردید فشارهای مالی و شرایط سخت زندگی باعث میشود. که دست به انجام کارهایی بزنی که دل خواهت نیست. و با نظرات و ایدههای تو همخوانی ندارد. یا مثلا کارمند ادارهای شوی و همه اینها باعث میشود. که گام به گام از آن هدفت دورتر شوی. من فقط دوست دارم. جوانان به این نکته توجه کنند که چطور انسان می تواند. کارمند زندگی خودش نباشد. بلکه قهرمان فیلم زندگی خودش باشد. و برای رسیدن به این امر باید بسیار تلاش کند و زحمات بسیاری بکشد.
فیلم جدید به نام سایههای بیخورشید آخرین مراحل تولیدش را سپری میکند که انشالله امیدوارم هر چه زودتر برای نمایش آماده شود .
این مصاحبه در هفته نامه دیباگران شماره بیست و هشتم به چاپ رسیده است.