پروین دخت یزدانیان یا فاطمه متولد ۵ فروردین ۱۳۰۶ در نجف آباد بودند. ایشان دارای مدرک تحصیلی ششم ابتدایی بودند. وی بازیگر سینما و تلویزیون و مادر کارگردان به نام سینمای ایران کیومرث پور احمد بودند. ایشان در ۵ فروردین ۱۳۹۲ پس از ابتلا به بیماری آلزایمر درگذشت، و در گلستان شهدای شهرستان نجف آباد […]
پروین دخت یزدانیان یا فاطمه متولد ۵ فروردین ۱۳۰۶ در نجف آباد بودند. ایشان دارای مدرک تحصیلی ششم ابتدایی بودند. وی بازیگر سینما و تلویزیون و مادر کارگردان به نام سینمای ایران کیومرث پور احمد بودند. ایشان در ۵ فروردین ۱۳۹۲ پس از ابتلا به بیماری آلزایمر درگذشت، و در گلستان شهدای شهرستان نجف آباد در کنار همسرش جهان بخش پوراحمد به خاک سپرده شده است.
وی دارای ۱۲ فرزند، ۲۵ نوه و ۵ نتیجه است. منوچهر و کیومرث پوراحمد از هنرمندان معروف و بنام سینما تلویزیون می باشند.
کیومرث پوراحمد متولد ۲۵ آذر ۱۳۲۸ در شهرستان نجف آباد است. فیلمنامه نویس،تدوینگر ، تهیه کننده می باشد. آثار معروف وی شب یلدا، اتوبوس شب،خواهران غریب،گل یخ،کفش هایم کو می باشد.
منوچهر پوراحمد متولد ۲۴ مهر ۱۳۲۱ در نجف آباد است. وی در ۲۹ دی ۱۳۹۶ در اثر سکته قلبی درگذشته است. آثار مهم وی عاصی،تصمیم نهایی،آخرین لحظه و مهمان پذیر طوبی می باشد.
برای مجموعه قصه های مجید کیومرث پوراحمد از زنان بسیاری تست گرفتند. اما هیچکدام آنچه از یک مادر در ذهن داشتند، نبودند. در نهایت خواهرشان مادر را پیشنهاد داد که مورد استقبال قرار گرفت. و به این ترتیب خانم پروین دخت یزدانیان بازیگری محبوب شد. که به تعبیر خالق قصه های مجید از آشپزخانه به یک سوپر استار تبدیل شد.
در مجموعه های قصه های مجید پروین دخت یزدانیان همان لباس هایی خودش را می پوشید. و دقیقا همان کاری را می کرد که در خانه خودش انجام می داد. خانه ایی که فیلم در آن کار می شد دقیقا شبیه همان خانه قدیمی خودش بود. حس و حال ایشان در این فیلم حس حال واقعی خودشان بود.
قصههای مجید ریشه و رویا و اشک و لبخند کودکی ماست.
من تا بهحال هیچکس را ندیدهام که وقتی قسمتی از سریال پخش میشود یا برنامهای دربارهاش، آرام به دو وجبی تلویزیون نخزد و غرق نشود.
اصلاً نسل ما و حتی پدر و مادرهایمان اگر بخواهد نوستالژی را معنا کند. یکی از معناهای مستقیمش قصههای مجید است.
و من اینها را از یاد بردهبودم و سرگرم نوشتن نقدها و مقالات خودم بودم. هنوز دوچرخهسواری یاد نگرفتهام چون وقتی نه سالم بود در چندمین تلاشم زانویم را داغان کردهبودم،
هنوز جرات ندارم به نداشتن پدر و مادر فکر کنم و برای فرار از این ترسهاست که مینویسم.
من از یاد بردهبودم، تا پنجشنبه که شبکه چهار دوباره گرد و خاک کلی از خاطرات خوب را گرفت و جلوی رویم گذاشت. تا آنکه تو بیایی و از ۱۷، ۱۸ سال پیش بگویی،
تا یادم بیاید آن قسمت که مجید توی انشایش نوشت دخترهای مردهشور محلهشان خیلی هم نجیب و خانم هستند.
ولی خواستگار ندارندو به آقای ناظم گقت گوساله خیلی فحش محترمانهای هست.
، تا چه حد خندیده بودم، و چقدر دلم به حال مجید می سوخت که ۱۰۰ تومان، تمام رویاهایش بود که آقای کیوان نمیفهمید باید پسش بدهد…
چقدر دلم فشردهشد که میدیدم معلمهای مجید پیر شدهاند و مجید دیگر برای خودش مردی شده. دوباره به تو فکر میکنم…
این مطلب در هفته نامه دیباگران شماره هشتاد و یکم به چاپ رسیده است.