داغ سه ساله دختر تو می کشد مرا با اینکه سن و سالش کم بود ولی دست تقدیر او را همسفر کاروانی کرده بود که یکی از بهترین های روزگار را در نینوا به یادگار گذاشته بود و اینک خسته و گریشان به سوی سرنوشت حرکت می کرد. او یادگار تازیانه های نینوا و سیل […]
داغ سه ساله دختر تو می کشد مرا
با اینکه سن و سالش کم بود ولی دست تقدیر او را همسفر کاروانی کرده بود که یکی از بهترین های روزگار را در نینوا به یادگار گذاشته بود و اینک خسته و گریشان به سوی سرنوشت حرکت می کرد.
او یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی های دشت کربلا بود. او دردانه حسین بود. دست های کوچک او هنوز بوی نوازش های پدرش را می داد و لالایی شبانه اش همه را به یاد کوچکترین شهید کربلا می انداخت.
نگاه معصومانه اش نور امید را در دل کاروانیان می تابانید اما چه شد که به ناگاه یاد پدر افتادی.
گویی که باد از تربت محبوب نفخه سیب را می آورد. تو ناله کردی و خشت خشت خرابه های شام برای تو اشک ریختند.
ولی افسوس که مرهم دردت جز کینه آن حرامی ها نبود. سری در میان تشت خون، چون گوهری تابناک که نوای قرآن خواندش بر عرش می رسید.
تو راس حسین را بغل کردی و حسین روح تو را. تو آرام شدی در کنار پدرت و ملائک بی تاب.
مهدی احمدی
این مطلب در هفته نامه دیباگران شماره صد و بیست سوم چاپ شده است.